بنیابنیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

بنیا دختر بی همتای من

12 ماهگییییییییییی شما یه دونه خانوم

برام جالبه همچی می فهمی لجباز یه دندنه  دیگه رفتی تو 12 ماهگی 26 مهر تولدتهههههههههههههه  راه نمی ری  تلاش نمی کنی  4 دست وپا هم تعطیل کار جدید نمی کنی جز خرابکارییییییی تمام فرشهارو داغون کردی هی وقتی من می رم حموم نمی زاری در حموم ببندم  عاشق بابا رضایی نمی زاری هیچ کاری بکنه بیچاره  ماهی قرمز یاد گرفتی  رنگ سبز و صورتی رو بلدی  اجزا و صورت هم بلدی  راستی روز دختر مبارککککککککککککککککککک من امروز یه حسی دارم دختر دارم یه دختر ناز   تو وبابا رضاذکه عاشقشیییییییییی  تو دوستت که عمه مرجان از کانادا فرستاده         ...
27 شهريور 1391

این بی خوابیهای تو

وقتی بدنیا اومدی قبل از اینکه زردی بگیری شب اول خوابیدی بعد دیکه من با خواب خداحافظی کردم تا همییین الان   خدایا شکرت  اصلا نمی دونم این بی خوابی چی هست تو بچها فقط یادمه که دبی رفتیم یه شب 2 بار پا شدی و همین 3 هفته پیش که 1 بار پاشدی که مثل رویا بود همین دیکه تموم ..................... همه به من می گفتن 40 روزش بشه بزار خوب میشه ........  بعد گفتن 2 ماه نه 6 ماه نه 8 ماه بعد از یکسال شما ماه دیکه یکساله می شی ولی خوب چی شد تو که خوب نشدی نمی خوابی درست که  ر  شبها که می خوای بخوابی یه نیم ساعتی رو پام تکونت می دم و باصدای سشوار یعنی باید سشوا روشن باشه تا گریه نکنی و سعی کنی بخوای اینقدر خودتو بزور بلند...
21 شهريور 1391

روزهای عجیب غریب سخت برای مامان بزرگم

امروز دیگه از دست این دنیا شاکی شدم  پریشب مامانم اینا بابا خاله هات رفتن مشهد اخه مادرجونم هر روز حالش بدتر میشه  تو تنهاشدی به پرستارت گفتم بیاد خونه خودم مامان بابا محمد با عمه مهتاب هم اومدن اونجا که تو با پرستارت تنها نباشی تا مامانم بیاد  حالا از مادرجونم بگم اصلا دوست دارم از خاطراتم بنویسم بهتر ین مادر بزرگ دنیایی بخدا یه خونه ویلایی داشت با یه عالممممممممممممه درخت ما کلی نوه بودیم که همه جور بازی اونجا مییکردیم تو حیاط خونه می ساختیم با اجر و خونه درختی درست میکردیم بالای اون درخت انااااااااار کل دیوارهای حیاط با گواش نقاشی می کردیم .........شبها همه با هم تو حیاط می خوابیددددددددم هنوزم بوی تخم مرغ محلی نون محل...
19 شهريور 1391

11 ماهگی بنیا و عکساش

وقت نمی کنم یه سر بیام برات عکس بزارم  بالا خره داری تلاش می کنی 4 دست و پا بری یه کم دیررررررررررره  وای نگو که هنوز غریبگی میکنی من هیجا نمی توم ببرمت اینم عکسات که همه رو بابا از ت گرفته                            ...
4 شهريور 1391
1